پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بروس لی
نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393
بازدید : 1229
نویسنده : مدیر وبسایت



زندگی نامه ی امام حسین
نوشته شده در شنبه 18 آبان 1392
بازدید : 1282
نویسنده : مدیر وبسایت

زندگی نامه ی امام حسین

طلوع مهر

صبح روز سوم شعبان سال چهارم هجری(1)، شهر مدینه میزبان کودک نورسیده‌ای بود که در خانه‌ی فاطمه(سلام الله علیها) و علی (علیه السّلام) چشم به جهان گشود و بعدها به "سیّد الشهداء"(2) ملقّب شد. این طفل نورسیده، دومین فرزند خانواده‌ای است که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از نزول آیه‌ی تطهیر(3)، بارها آن‌ها را با عنوان "اهل بیت نبوّت" مورد خطاب قرار داده و بر آن‌ها سلام کرده بود.(4) مادر او فاطمه (سلام الله علیها)، دختر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یکی از برترین زنان تاریخ است که به جهت بلندی معرفت، فضایل اخلاقی و پاکی و طهارت، زبانزد خاصّ و عام بوده و خداوند در بیان شأن و جایگاه رفیعش، در قرآن مکرّر سخن گفته است.(5) علی (علیه السّلام) نیز که دومین فرزند پسر خود را در آغوش می‌گرفت، اوّلین مسلمان(6)، برترین دانای دین(7)، وصیّ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (8)، شه‌سوار اسلام(9) و بالاترین سخنور عرب(10) است که سوابقی بی نظیر در ایثار و دفاع از دین خدا در سراسر دوران ظهور و گسترش دین اسلام دارد؛(11) تا آن‌جا که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)به دستور حضرت حق، بارها و بارها از او سخن گفته، او را ستوده و سرانجام او را به عنوان جانشین خود معرّفی کرده بود.(12)

نام گذاری

در آن روز فرخنده، طفل را به محضر رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آوردند. علی (علیه السّلام) آن‌چنان که وظیفه داشت و نیز به رسم ادب و احترام، از ایشان خواست که همچون فرزند نخست، نام گذاری این نورسیده را نیز بر عهده گیرند. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به امر الاهی(13) او را به نام فرزند هارون، "حسین" خواند.(14) نامی که معرّب نام عبری "شَبیر"، نام پسر کوچک‌تر هارون؛ جانشین موسی (علیه السّلام)؛ بود. محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و موسی، علی و هارون، شبر و حسن، شبیر و حسین؛ تشابهی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعدها آن را در یک واقعه‌ی بسیار مهمّ تاریخی یادآوری کرد و خطاب به علی (علیه السّلام) فرمود: "یا علی! جایگاه تو نسبت به من، نظیر جایگاه هارون نسبت به موسی است؛ با این تفاوت ‌که سلسله‌ی پیامبران با من خاتمه می‌یابد."(15)

ریحانه‌ی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

حسین (علیه السّلام) دوران کودکی را در دامان پر مهر فاطمه (سلام الله علیها) و علی (علیه السّلام) و بیش از آن دو، در آغوش پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذراند. علاقه و توجّه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حسین (علیه السّلام) چنان بود که همه‌ی اصحاب، از آن آگاه بودند. بارها و بارها این ابراز محبّت را به چشم خویش دیده و جملات ایشان را به گوش خود شنیده بودند.(16) در کتب حدیثی و تاریخی مختلف نیز گزارش‌های فراوانی در این باره نقل شده است.

از جمله آمده است که روزی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سجده‌ی نماز را بر خلاف معمول طولانی کرد. بعد از نماز مردم علّت طولانی شدن سجده را از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جویا شدند و پرسیدند: "آیا از طرف پروردگار وحی نازل شده بود یا دستوری رسیده بود؟" پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: "خیر، فرزندم حسین (علیه السّلام) بر پشتم سوار بود. دوست نداشتم او را پایین بیاورم. صبر کردم تا او به میل خود فرود آید".(17) این نمونه‌ای از رفتارهای سراسر لطف و مهربانی بهترین بنده‌ی خدا در بهترین حالات بندگی، با حسین (علیه السّلام) است.

اصحاب، بارها رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دیده بودند که با کودکان خود، حسن (علیه السّلام) و حسین (علیه السّلام)، مشغول بازی است و حتّی گاهی آن‌ها را بر دوش خود سوار می‌کند.(18) پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها لب‌های حسین(علیه السّلام) را می‌بوسید(19) و یا می‌فرمود: "حسین از من است و من از اویم. خداوند دوست بدارد کسی را که او را دوست می‌دارد"(20) و باز از ایشان نقل شده که فرمودند: "حسن و حسین دو گل خوشبوی من از این دنیا هستند."(21)

در این میان بسیاری می‌دانستند که محبّت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این دو کودک و مخصوصاً به حسین(علیه السّلام)، تنها یک محبّت عادی نَسَبی و فامیلی نبود. زیرا از طرفی پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فردی عادی مانند سایر مردم نیست. بنا به فرموده‌ی قرآن، هیچ رفتار یا گفتار پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سر خواسته‌ی شخصی و هوی و هوس نیست؛(22) و از همین روست که خداوند می‌فرماید: "شایسته است که رفتار و حرکات ایشان سرمشق و الگوی اهل ایمان باشد."(23) از سوی دیگر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود دختران، دختر خوانده‌ها و حتّی فرزندان پسر دیگری نیز داشتند(24)، امّا این گونه ابراز محبّت و توصیه‌های مؤکّد، فقط در مورد حسن و حسین(علیهما السّلام) دیده می‌شد.

علاوه بر این‌ها سفارش‌های پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مورد حسین(علیه السّلام)، سخنانی محبّت آمیز و عادی نبود؛ بلکه خبر از یک حقیقت بزرگ می‌داد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها سعادت مردم را نیز در گرو دوستی با حسین (علیه السّلام) اعلام کرده بود.(25) عمر بن خطّاب از قول پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل می‌کند که ایشان فرمود: "حسن و حسین (علیهما السّلام) در عین جوانی سرور اهل بهشتند.(26) هرکه آنان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که با آن‌ها دشمنی کند، با من دشمنی کرده است.(27) همچنین در جای دیگری می‌فرمود: "به واسطه‌ی من به آگاهی رسیدید؛ با علی (علیه السّلام) راه درست را یافتید و هدایت شدید؛ نیکی‌ها به واسطه‌ی حسن (علیه السّلام) به شما اعطا شده ولی سعادت شما با حسین (علیه السّلام) است. آگاه باشید که حسین (علیه السّلام) دری از درهای بهشت است. هر کس با او دشمنی کند، ممکن نیست وارد بهشت شود.(28)

در آیینه‌ی کتاب خدا

حسین (علیه السّلام) هنوز کودک بود که منظور چندین آیه‌ قرآن قرار گرفت. در روز مباهله‌‌ی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با مسیحیان نجران، حسین (علیه السّلام) و خانواده‌اش، تنها همراهان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنا به دستور الاهی در آیه‌ی مباهله، حسن و حسین (علیهما السّلام) را به عنوان فرزندان خویش با خود برای مباهله همراه کرد.(29) (30)

باز هم یک بار دیگر هنگامی که آیه‌ی تطهیر نازل شد، یکی از پنج تنی که این آیه در مورد آن‌ها نازل شده بود، حسین(علیه السّلام) بود.(31) او به همراه پدر، مادر و برادر خود زیر رو انداز پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفتند و خداوند این آیه را درباره‌ی آن‌ها نازل کرد: "همانا خداوند می‌خواهد پلیدی را تنها از شما اهل بیت دور گرداند و اراده کرده است شما را پاکیزه سازد".(32) این خود گواهی روشن و سندی گویا بر عصمت این خانواده و دوری ایشان از هر گونه گناه، خطا و پلیدی است.

در سوره‌ی شورا نیز خداوند دوستی و محبّت نزدیکان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به تمام مسلمانان سفارش می‌کند و به پیامبرش می‌فرماید: "به مردم بگو: هیچ پاداشی به عنوان مزد رسالت و پیامبری از شما نمی‌خواهم، مگر این که اهل بیت مرا در کانون محبّت و دوستی خود قرار دهید".(33) هنگامی که از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درمورد مقصود خداوند از این نزدیکان سؤال شد، فرمود: "آن‌ها علی (علیه السّلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و دو فرزند آن‌هایند".(34) این بدان معناست که نه تنها آن‌ها را دوست داشته باشید؛ بلکه آن‌ها را ملاک و معیار دوستی و دشمنی، در کلّ زندگی خود قرار دهید.(35)

از نوجوانی تا جوانی

امّا سالیان خوش کودکی حسین (علیه السّلام) به زودی به پایان رسید. حدوداً هفت ساله بود که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را با انبوهی از سفارش‌ها، توصیه‌ها و دستورات قاطعی در مورد اهل بیت خود تنها گذاشت و جهان اسلام را غرق در ماتم کرد.(36)

هنوز مراسم دفن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام نشده بود که فتنه‌ها برای دستبرد به "ولایت امر"، ظهور کرد و دستورات اکید و توصیه‌های مکرّر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فراموشی سپرده شد. واقعه‌ی بزرگی همچون غدیر(37) در پرده‌ی غفلت و تغافل رفت و علی رغم معرّفی مکرّر علی (علیه السّلام) به عنوان جانشین و وصیّ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، توصیه‌های اکید ایشان در مورد او نادیده گرفته شده، حکومت اسلامی غصب گردید.(38) حتّی فدک (دهستان حاصلخیز اهدایی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دختر خود)، به وسیله‌ی حکومت وقت به زور گرفته شد.(39) ریحانه‌ی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هفت ساله بود(40) که مادر خود را نیز بر اثر جراحات و صدمات وارده از غائله‌ی بیعت، از دست داد.(41) داغ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مادر از یک سو و ستمی که بر پدر رفته و فشارهای حکومت از دیگر سو، روح پاک حسین (علیه السّلام) را سخت می‌آزرد. این دوران مصادف بود با زمان حکومت خلفای سه گانه. امّا این تمام ناراحتی‌ها نبود. ماجرایی دیگر نیز او را بیشتر و عمیق‌تر آزرده خاطر می‌ساخت. او نگران انحراف اسلام از مسیر حقیقی خویش بود.

در این مدّت حسین (علیه السّلام) به عنوان یک مسلمان و مأموم، پیوسته بر مسیر حرکت علی(علیه السّلام) راه می‌سپرد. از هر فرصتی برای دفاع از حق استفاده می‌کرد و به مردم در مورد تحریف اسلام هشدار می‌داد. در زمان خلافت خلیفه‌ی دوم، روزی مسجد پر از جمعیّت بود و حسین (علیه السّلام) که ده سال بیشتر نداشت در مسجد نشسته بود. خلیفه بالای منبر رفت و ضمن گفتاری خود را اولی و برتر از جان مؤمنان، یعنی صاحب اختیار(42) آنان، خواند. در این وقت حسین (علیه السّلام) از میان انبوه جمعیّت برخاست و فریاد زد: "از منبر پدرم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پایین بیا؛ این منبر، منبر پدر تو نیست". عمر در پاسخ گفت: "سوگند به جانم، این منبر، منبر پدر تو است. پدر من منبری نداشت ...". امّا گفتگو میان آن دو هم‌چنان ادامه یافت تا عمر از منبر پایین آمد.(43) زمانه بر همینمنوال ادامه پیدا کرد و بارها اتّفاقات ناگواری پیش آمد که دل حسین (علیه السّلام)را به درد آورد.

در دوران جوانی، وقتی خلیفه‌ی سوم، ابوذر (رحمة الله علیه)، یار نزدیک پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به جرم اعتراض نسبت به انحرافات حکومت وقت از مسیر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تبعید کرد و مشایعت او را ممنوع نمود، حسین(علیه السّلام) به همراه پدر و برادر، علی رغم حکم خلیفه و به نشانه‌ی اعتراض، به بدرقه‌ی او رفتند. حسین (علیه السّلام) هنگام وداع به ابوذر (رحمة الله علیه) فرمود: "ای عمو جان، پروردگار بزرگ قادر و تواناست. او می‌تواند هرچه را که بر تو وارد شده تغییر دهد. این مردم، دنیا و زندگی و آسایش را از تو گرفتند؛ امّا تو دینت را از دستبرد آنان حفظ کردی. به راستی که تو از دنیا و دنیاداران بی نیازی و دنیای مردم پیش چشمت ناچیز است؛ ولی این مردم به راه و روش تو بسیار نیازمندند. دل قوی دار و از حرص و ذلّت دوری کن. خود را مباز و به خدا پناه ببر؛ زیرا مقاومت نشانه‌ی دینداری و بزرگواری است."(44)

حسین (علیه السّلام) یاور پدر

حسین (علیه السّلام) تقریبا سی و یک سال داشت که اداره‌ی امور مسلمین به جایگاه اصلی خود بازگشت و با بیعت مردم، علی (علیه السّلام) حاکم جامعه اسلامی گردید.(45) بعد از جنگ جمل امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، به همراه فرزندان خود به کوفه هجرت کرد و آن‌جا را مرکز حکومت اسلامی قرار داد.(46) در این مدّت حسین (علیه السّلام) در تمام صحنه‌های نظامی و سیاسی، یار و یاور نزدیک امام و پدر خود بود و در نهایت احترام، فرمان‌های پدر را اطاعت می‌کرد.

حسین (علیه السّلام) تربیت شده‌ی دستِ بزرگ مدافع اسلام بود و شجاعت و شهامت را به خوبی از پدر آموخته بود. او در هر سه جنگی که در این دوران پیش آمد، حضوری فعّال داشت. در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عهده‌ی ایشان بود.(47) در جنگ صفّین چه از راه سخنرانی‌های پرشور و تشویق یاران علی (علیه السّلام) در جنگ(48) و چه از رهگذر پیکار با دشمنان، نقش فعّالی داشت.(49) شریعه‌ی فرات در این نبرد به یاری او و یارانش آزاد شد.(50) در جریان حکمیّت نیز ایشان یکی از شاهدان از سوی پدر بود.(51)

همگام برادر

پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، امام حسن (علیه السّلام)، به دستور الاهی و سفارش پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، امامت امّت، هدایت جامعه مسلمین و ادامه‌ی راه تبیین و نشر دین خدا را به عهده گرفت.(52)

در دوران امامت برادر، حسین (علیه السّلام) نیز همانند سایر شیعیان، مطیع و سر سپرده‌ی کامل برادر خود به عنوان امام شیعیان بود و در اطاعت اوامر او ذرّه‌ای سستی نمی‌کرد(53)؛ چنان که ادب و اطاعت او از برادر مثال زدنی شد. امام باقر (علیه السّلام) در این زمینه می‌فرماید: "امام حسین (علیه السّلام) به خاطر احترام و بزرگداشت مقام برادرش، امام حسن (علیه السّلام)، هرگز در سخن گفتن از او پیشی نگرفت."(54)

حسین (علیه السّلام) در تمامی مواضع سیاسی و در مهم‌ترین آن‌ها، ماجرای جنگ امام حسن (علیه السّلام) با معاویه و توقّف آن، پشتیبان و مطیع امر امام خویش بود. در این واقعه حسین بن علی (علیهما السّلام) به عنوان یکی از شخصیّت‌های جهان اسلام، علی رغم این که اکثریّت قریب به اتّفاق مسلمانان، امام حسن (علیه السّلام) را تنها گذاشتند(55)، کاملاً مدافع متارکه‌ی جنگ بود و سرسختانه از موضع و تصمیمات برادر حمایت می‌کرد؛ چرا که او نیز حفظ اسلام را در این کار می‌دید. (56)

پس از این جریان، حسین (علیه السّلام) به همراه برادر از شهر کوفه به مدینه، زادگاه خود، بازگشت و در کنار مرقد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به وظیفه‌ی تربیت، ارشاد مردم و تبیین و تفسیر احکام الاهی پرداخت.(57) امّا دیر زمانی نگذشت که امام حسن (علیه السّلام) با حیله‌ی معاویه مسموم شد و به شهادت رسید(58) و حسین (علیه السّلام) جانشین برادر و امام مسلمین گردید.(59)

بدین ترتیب دوران امامت حضرت که شامل فراز و نشیب‌های بسیاری بود آغاز گردید. خطرات جدّی جامعه‌ی اسلامی را تهدید می‌کرد و ....


:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ها , ,



زندگی نامه آلبرد اینشتین
نوشته شده در دو شنبه 8 مهر 1392
بازدید : 1417
نویسنده : مدیر وبسایت

متولد ۱۴ مارس ۱۸۷۹
اولم، وورتمبرگ، آلمان
مرگ ۱۸ آوریل ۱۹۵۵
پرینستون، نیوجرزی، آمریکا
محل زندگی آلمان
سوئیس
آمریکا
شهروند

آلمان (۱۸۷۹ تا ۱۸۹۶ و ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۳)

سوئیس (۱۹۰۱ تا ۱۹۵۵)

آمریکا (۱۹۴۰ تا ۱۹۵۵)
ملیت آلمانی
رشته فعالیت فیزیک
محل کار


دانشگاه زوریخ
دانشگاه چارلز پراگ
دانشگاه صنعتی زوریخ
دانشگاه لایدن

موسسه مطالعات پیشرفته

دلیل شهرت

نسبیت عام، نسبیت خاص

حرکت براونی، اثر فوتوالکتریک
جوایز جایزه نوبل در فیزیک (۱۹۲۱)
مدال کاپلی (۱۹۲۵)
دین ندانم‌گرا[۱]

امضا

آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein)‏ (زاده ۱۴ مارس ۱۸۷۹ - درگذشته ۱۸ آوریل ۱۹۵۵) فیزیک‌دان نظری آلمانی بود. او بیشتر به خاطر نظریّه نسبیت و بویژه برای هم‌ارزی جرم و انرژی (E=mc۲)(که از معروف ترین روابط فیزیک بین غیرفیزیک‌دان‌هاست) شهرت دارد. علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمده‌ای داشت. اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی شناخته می‌شود که به این جهان پا گذاشته‌اند.[۲][۳] در فرهنگ عامه، نام «اینشتین» مترادف هوش زیاد و نابغه شده‌است.

زندگی‌نامه

 
کودکی اینشتین

آلبرت اینشتین در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ میلادی در ساعت ۱۱:۳۰ صبح به وقت محلی در شهر اولم در ورتمبرگ آلمان، واقع در ۱۰۰ کیلومتری اشتوتگارت و در خانواده‌ای یهودی بدنیا آمد. پدر آلبرت٬ هرمان اینشتین یک فروشنده بود که بعدها یک کارخانه الکتروشیمیایی را تأسیس کرد و مادرش، پاولینه کُخ نام داشت. آنها در کنیسه اشتوتگارت-باد با یکدیگر ازدواج کردند.

در زمان تولد، مادر آلبرت به خاطر اینکه سر او بسیار بزرگ بود و حالتی عجیب داشت بسیار نگران بود. هرچند که با رشد او، کم‌کم بزرگی سرش کمتر به چشم می‌آمد، اما از عکس‌های او معلوم است که سر او نسبت به بدنش بزرگ‌تر بوده‌است. به این ویژگی در افرادی که سرهای بزرگی دارند «سربزرگی خوش‌خیم» گفته می‌شود که هیچ ارتباطی با بیماری یا مشکلات ادراکی ندارد. آلبرت خیلی دیرتر از بچه‌های معمولی صحبت کردن را آغاز کرد. طبق ادعای خود اینشتین، او تا سن سه سالگی حرف زدن را آغاز نکرده بود و بعد از آن هم حتی تا سنین بالاتر از نه سالگی به سختی صحبت می‌کرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی اینشتین، و گرایش او به بی‌توجهی به هر موضوعی که در مدرسه برایش خسته کننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل آن‌ها، او را کند ذهن بدانند.

اعضای خانواده آلبرت، همگی یهودی‌هایی لاقید بودند و از همین رو، او در یک درس می‌خواند. او با اصرار مادرش آموزش ویولون را فراگرفت. اگرچه او از همان ابتدای کار مشق ویولون را دوست نداشت و در نهایت نیز آنرا کنار گذاشت، اما بعدها آرامش عمیق خود را در سونات ویلون موتسارت بدست می‌آورد.

وقتی اینشتین پنج ساله بود، پدرش به او یک قطب‌نمای جیبی نشان داد و اینشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تأثیر می‌گذارد. او بعدها این اتفاق را یکی از تحول‌آمیزترین اتفاقات زندگی‌اش توصیف کرد.

در سال ۱۸۸۹، دانشجویی به نام مکس تالمود (بعدها به نام تالمی)، که به مدت شش سال پنجشنبه شب‌ها به منزل خانواده اینشتین می‌آمد[۴]، اینشتین را با مهم‌ترین متون علمی و فلسفی آشنا کرد، که از جمله آنها می‌توان به نقد خرد ناب از کانت اشاره کرد. همچنین در اواخر دوران کودکی و اوایل دوران بزرگسالی، دو عموی او با توصیه و تهیه کتاب‌هایی در زمینه علم، ریاضی و فلسفه، به رشد فکری او کمک می‌کردند.

در سال ۱۸۹۴، در پی ناموفق ماندن کسب و کار هرمان اینشتین در صنعت الکتروشیمی، خانوادهٔ اینشتین از مونیخ به ایتالیا در نزدیکی میلان - مهاجرت کردند. اینشتین اولین فعالیت علمی خود را با عنوان بررسی وضعیت اتر در زمینه‌های مربوط به مغناطیس، در همان زمان برای یکی از عموهایش می‌نوشت. آلبرت برای تمام کردن درس هایش، در مدرسه شبانه‌روزی مونیخ ماند و پس از آنکه تنها توانست یک ترم را تمام کند در بهار سال ۱۸۹۵ دبیرستان را رها کرده و برای پیوستن به خانواده‌اش رهسپار پریوا شد. یک سال و نیم پیش از امتحانات نهایی، او بدون اطلاع والدینش و با متقاعد کردن مسئولین مدرسه به اینکه به واسطه یک گواهی پزشکی به او اجازه مرخصی بدهند مدرسه را ترک کرد و این بدان معنا بود که اینشتین هیچگونه گواهی در تحصیلات متوسطه کسب نکرد.[۵] در همان سال یعنی در سن ۱۶ سالگی، او آزمایش ذهنی که به آیینه آلبرت اینشتین شهرت دارد را انجام داد. او پس از خیره شدن به آیینه، آزمایش کرد که اگر با سرعت نور حرکت کند چه اتفاقی برای تصویرش خواهد افتاد؛ نتیجه‌گیری او مبنی بر اینکه سرعت نور مستقل از بیننده‌اش است، بعدها به یکی از دو فرضیه نسبیت خاص تبدیل شد.

در آزمون ورودی انستیتو تکنولوژی فدرال سوئیس -که امروزه به ای‌تی‌اچ‌زوریخ شهرت دارد- اگرچه امتیاز آلبرت در بخش ریاضی و علوم عالی شد، اما امتیاز پایین او در بخش ادبیات مانع از قبولی وی شد (فهرست تصورات نادرست متداول را ببینید)؛ پس از آن خانواده‌اش او را به سوییس فرستادند تا تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند. پس از آن دیگر معلوم بود که آلبرت آنگونه که پدرش می‌خواست مهندس الکترونیک نخواهد شد. او در آنجا به مطالعه تئوری الکترومغناطیس مشغول شد و در سال ۱۸۹۶ دیپلم خود را دریافت کرد. در این مدت او در منزل خانواده پروفسور یاست وینتلر اقامت کرد و در آنجا به عنوان اولین تجربه عاشقانه، به ماری دختر این خانواده علاقه‌مند شد. مایا، خواهر اینشتین که نزدیکترین همراز او بود بعدها با پسر همان خانواده یعنی پل ازدواج کرد و دوست او نیز یعنی با دختر دیگر همان خانواده یعنی آنا وصلت کرد.[۶] پس از آن اینشتین در ماه اکتبر در ثبت نام کرد و به زوریخ رفت؛ در همین حال ماری نیز برای تدریس به ورتمبرگ را لغو کرد.

روابط شخصی

 
اینشتین و میلوا ماریچ

در بهار سال ۱۸۹۶، صربستانی که ابتدا در دانشگاه زوریخ در رشته پزشکی آغاز به تحصیل کرده بود، پس از یک ترم به آمد تا در آنجا به عنوان تنها زن در آن سال، در رشته‌ای که اینشتین درس می‌خواند تحصیلات خود را ادامه دهد. در طی سالهای بعد رابطه ماریخ با اینشتین به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد، هرچند که مادر اینشتین به خاطر غیر یهودی بودن، سن بالا و نقص جسمانی ماریخ، به شدت با رابطه آنها مخالف بود.[۷]اینشتین در سال ۱۹۰۳ با میلوا ماریچ (Mileva Marić)، ازدواج کرد. قبل از ازدواج رسمی اینشتین با ماریچ، در سال ۱۹۰۲ آنها صاحب یک فرزند دختر به نام لیسرل[۸] شده بودند. لیسرل هنگامی متولد شد که ماریچ نزد خانواده خود در صربستان به سر می برد و اینشتین در برن سویس. از سرنوشت لیسرل اطلاع چندانی در دست نیست و نظرهای مختلفی در مورد او وجود دارد که هیچکدام ثابت نشده اند. پس از ازدواج رسمی، اینشتین و ماریچ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هانس آلبرت[۹] و ادوارد[۱۰] شدند. از سال ۱۹۱۴، اینشتین جدا از ماریچ و تنها در برلین زندگی می کرده است در حالیکه ماریچ و فرزندانش در زوریخ مانده بودند. بیماری اسکیزوفرنی ادوارد پسر اینشتین به شدت وی را عذاب می‌داد، و او بارها گفته بود بهتر بود ادوارد هیچگاه به دنیا نمی‌آمد.

 
اینشتین و السا (الزا)

از سال ۱۹۱۲، اینشین رابطه عاشقانه ای با دختر خاله بیوه‌اش (و نوه عموی پدرش) السا اینشتین[۱۱] برقرار کرده بود. او در فوریه سال ۱۹۱۹ از ماریچ طلاق گرفت و در ژوئن همان سال با السا ازدواج کرد. در طی طلاقش از ماریج، اینشتین به او قول داد که اگر صاحب جایزه نوبل شد، منافع مادی آن را در اختیار ماریچ بگذارد و نهایتاً نیز در سال ۱۹۲۳ این کار را انجام داد[۱۲]. السا از ازدواج سابقش دو دختر به نامهای ایلسه و مارگوت داشت اما او و اینشتین صاحب فرزند مشترکی نشدند.

اینشتین دخترخوانده های خود را می‌ستود و در نامه‌اش به السا در سال ۱۹۲۴، نوشت:

به اندازه دختر خودم، یا شاید بیشتر،

این نامه‌ها به عنوان شاهدی برای تکذیب ادعاها در مورد بی‌مهری اینشتین به خانواده‌اش به کار رفته‌است. پس از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۳۳، در سال ۱۹۳۵ السا مبتلا به بیماری کبد و قلب شد و در دسامبر ۱۹۳۶ درگذشت.

کار

پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه، اینشتین نتوانست شغلی دانشگاهی پیدا کند. برخی از مورخان گرایشهای ضد یهودی را در ناکامی اینشتین در پیدا کردن شغل دخیل می دانند [۱۳]. پدر یکی از هم‌کلاسی‌هایش به او کمک کرد تا در یکی از دفاتر ثبت اختراع در سوئیس در سال

اینشتین و بمب اتمی

در سال ۱۹۳۹ گروهی از فیزیک‌دان‌های مجارستانی از جمله لئو زیلارد که به آمریکا مهاجرت کرده بود٬ به دولت ایالات متحده آمریکا در مورد برنامه نازی‌ها در مورد بمب اتمی هشدار دادند٬ اما سخنان آن‌ها مورد توجه قرار نگرفت.[۱۴]در تابستان سال ۱۹۳۹ و چند ماه پیش از جنگ جهانی دوم، زیلارد نامه ای برای روزولت٬ رییس‌جمهور وقت ایالات متحده تهیه کرد و از اینشتین خواست که نامه را امضا کند. زیلارد نسبتاً گمنام بود، اما اینشتین به واسطه نظریه های نسبیت و جایزه نوبل، شخص مشهوری به شمار می رفت. آن‌ها در این پروژه منهتن برای ساخت بمب اتمی می‌دانند[۱۵].

اینشتین٬ یک سال قبل از مرگش به دوست قدیمی‌اش لینوس پاولینگ گفت "من یک اشتباه بزرگ در زندگی مرتکب شدم؛ وقتی نامه‌ای را که ساخت بمب اتمی را به روزولت توصیه می‌کرد امضا کردم. اما یک دلیل برای این کار وجود داشت؛ خطر ساخت این بمب توسط آلمانی‌ها..."[۱۶]

به واسطه فعالیت های صلح‌جویانه سابق اینشتین، گرایش های چپگرانه وی، و همچنین گزارش‌های مغرضانه و بی پایه‌ای که اف بی آی در مورد ارتباط اینشتین با شوروی دریافت کرده بود، از شرکت او در پروژه منهتن جلوگیری شد.[نیازمند منبع]

نظریات

نسبیت خاص

نوشتار اصلی: نسبیت خاص

نسبیت خاص یکی از نظریاتی است که اینشتین مطرح کرده و شامل سه پدیده در سرعت‌های بالا است:

نسبیت عام

نوشتار اصلی: نسبیت عام

اینشتن در نوامبر سال ۱۹۱۵ یک سری سخنرانی‌هایی در آکادمی علوم پروس ایراد کرد که در آن نظریه جدید گرانش، موسوم به نسبیت عام را مطرح کرد. او در آخرین سخنرانی‌ای که ایراد کرد معادله‌ای را مطرح کرد که جانشین شد. این معادله بعدها با نام معادله میدان اینشتین شناخته شد که با تانسور اینشتین معرفی می شود. *[۱۷] این نظریه قائل به این است که نه تنها کسانی که با یک سرعت ثابت در حرکتند، بلکه تمامی ناظران یکسان و هم ارز هستند. در نسبیت عام، گرانش دیگر نیرو محسوب نمی‌شود (مانند قانون جاذبه نیوتون)، بلکه آن نتیجه خمیدگی مکان- زمان است.

به خاطر جنگ، مقالاتی که اینشتین در مورد نسبیت عام چاپ کرده بود، در خارج از آلمان در دسترس نبود. خبر نظریه جدید اینشتین توسط فیزیکدانهای هلندی و و همکار آنها که مدیر رصد خانه لیدن بود، به منجمان انگلیسی زبان در انگلیس و آمریکا رسانده شد. در انگلیس، آرتور استنلی ادینگتون دبیر انجمن نجوم سلطنتی از دو سیتر خواست تا یک سری مقالاتی به زبان انگلیسی به نفع منجمان بنویسد. نظریه جدید او را مجذوب خود ساخته بود و از این رو یکی از مدافعان و مبلغان اصلی نسبیت شد..[۱۸] اغلب منجمان هندسی سازی گرانش توسط اینشتین را نمی‌پسندیدند و معتقد بودند پیش بینی‌های او در مورد خمیدگی نور و به قرمزی گرایی گرانشی درست از آب در نخواهد آمد. در سال ۱۹۱۷، منجمان رصدخانه ویلسون در کالیفرنیای جنوبی نتایج تحلیل طیف نور را که در ظاهر نشان می‌داد که در پرتو خورشید به قرمزی گرایی گرانشی وجود ندارد، منتشر کردند.[۱۹] در سال ۱۹۱۸، منجمان رصدخانه ی لیک در شمال کالیفرنیا تصاویری از خورشیدگرفتگی که در ایالات متحده قابل رویت بود گرفتند. پس از پایان جنگ، آنها نتایج بررسی‌های خود را اعلام کردند و مدعی شدند که پیش بینی نسبیت عام اینشتین در خصوص خمیدگی نور اشتباه بوده‌است. با این حال آنها به خاطر خطاهای احتمالی فراوان، هیچگاه اقدام به چاپ نتایجی که به دست آورده بودند نکردند.[۲۰]

آرتور استنلی ادینگتون، طی سفرهایی که درماه می‌سال ۱۹۱۹ در زمانی که خورشید گرفتگی در بریتانیا رخ داد، به سوبرال سیارا برزیل و جزیره پرینسیپ در ساحل غربی آفریقا داشت، اندازه‌گیری خمیدگی گرانشی عدسی نور ستاره را به هنگام عبور از نزدیکی خورشید تحت نظارت داشت و در نهایت به این نتیجه رسید که محل قرار گرفتن ستاره از خورشید دورتر است. این حالت نامیده می‌شود و وضعیت ستاره‌های مشاهده شده دو برابر حالتی بود که فیزیک نیوتنی پیش بینی می‌کرد. مع‌هذا، این حالت با پیش بینی هم‌ارزی میدانی اینشتین (هم‌ارزی میدانی) نسبیت عام همخوان بود. ادینگتون اعلام کرد که نتایج به دست آمده پیش بینی اینشتین را تایید م


:: موضوعات مرتبط:
زندگی نامه ها , ,



زندگی نامه ی کوروش کویر
نوشته شده در دو شنبه 8 مهر 1392
بازدید : 2204
نویسنده : مدیر وبسایت
کوروش بزرگ

سنگ‌نگارهٔ مرد بالدار در پاسارگاد
دوران حدود ۵۵۹–۵۲۹ پیش از میلاد. (۳۰ سال)
زادروز ۶۰۰ یا ۵۷۶ پیش از میلاد
زادگاه انشان، پارس
مرگ دسامبر ۵۳۰ پیش از میلاد مسیح[۱]
محل مرگ محل قطعی مشخص نیست.[۲][۳]
آرامگاه آرامگاه کوروش بزرگ
پیش از کمبوجیه دوم
پس از کمبوجیه یکم
همسر کاساندان
کاخ پاسارگاد
دودمان هخامنشیان
پدر کمبوجیه یکم
مادر نامشخص
فرزندان کمبوجیه
بردیا
آتوسا
آرتیستون
رکسانا

کوروش دوم (به پارسی باستان: )‏ که به کوروش بزرگ و کوروش کبیر مشهور است. بنیان‌گذار و نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی بود که در بین سال‌های ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر نواحی گسترده‌ای از آسیا حکومت می‌کرد. کوروش در استوانهٔ خود که در بابل کشف شده، خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ چیش‌پیش، شاه بزرگ انشان، از خانواده‌ای که همیشه پادشاه بوده‌است» معرفی می‌کند. به گفتهٔ هرودوت، کوروش نسب شاهانه داشته‌است و به‌جز کتزیاس، دیگر نویسندگان یونانی، ماندانا دختر آستیاگ را مادر کوروش دانسته‌اند و گزارش داده‌اند که کوروش حاصل ازدواج کمبوجیه یکم و ماندانا بوده‌است. برخی از مورخان امروزی این روایت را معتبر می‌دانند اما برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشه‌های سیاسی داشته‌است و هدفش این بوده که از بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمه‌مادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارس‌ها آشتی دهد و اصولاً رابطه‌ای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه می‌دانند.

دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سال‌های اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود دارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه‌است. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل می‌کند. ولی فقط یکی از آنها را معتبر می‌داند. طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستان‌های متفاوت دربارهٔ کوروش نقل می‌شده‌است.

کوروش ابتدا علیهٔ شاه ماد طغیان کرد و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه یورش برد و با کمک‌هایی که از درون سپاه ماد به او شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه لیدیه را شکست داد و به‌سوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد به اشغال نیروهای ایرانی درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به اکباتان بازگشت و به‌سوی «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثه‌تَ‌گوش» و «اَرَخواتیش» لشکر کشید. جزئیات این جنگ‌ها در تاریخ ثبت نشده‌است و اطلاع کمی دربارهٔ کیفیت این نبردها وجود دارد.

در بهار سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش آهنگ تسخیر بابل را کرد و وارد جنگ با بابل شد. به گواهی اسناد تاریخی و عقیدهٔ پژوهشگران، فتح بابل بدون جنگ بوده‌است و توسط یکی از فرماندهان کوروش به‌نام گئوبروه در شب جشن سال نو انجام شد. هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد. تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرت‌های درگیر در آسیای غربی شد و زمینهٔ بازگشت یهودیان تبعیدی به میهن‌شان در اسرائیل را فراهم کرد. کوروش همچنین دستور داد که پرستش‌گاه اورشلیم را بازسازی کنند و ظروف و اشیای طلایی و نقره‌ای را که نبوکدنصر از اورشلیم ربوده بود، به یهودیان تحویل داد.

استوانهٔ کوروش پس از شکست دادن نبونعید و تصرف بابل، نوشته شده و به منزلهٔ سند و شاهد تاریخی پرارزشی‌است. در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش را به همهٔ زبان‌های رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در شهر نیویورک قرار داده شد.

هرودوت گزارش می‌دهد که کوروش در جنگ با ماساگت‌ها کشته شد؛ ولی این دیدگاه را اکثر مورخان جدید رد می‌کنند و معتقدند که داستان هرودوت ساختگی است. تنها منبع موثق کهنی که غیرمستقیم به مرگ کوروش اشاره می‌کند، دو لوح و سند گلی یافت‌شده در بابل است که نخستین آن مربوط به دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد است که تاریخ آن «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان می‌دهد. سند دوم که مربوط به سی و یکم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد است، «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها» را بر خود دارد. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان می‌دهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشته‌است و یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تخت‌نشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیده‌است.

منابع زندگانی کوروش

مهم‌ترین منابع کلاسیک برای زندگانی کوروش، هرودوت، گزنفون و کتزیاس است. مهمترین منابع شرقی، رویدادنامه معروف نبونئید، شاه کلدانی است که از کوروش شکست خورد و گزارش خود کوروش، استوانه کوروش است.[۴]

از میان منابع کهن، نوشته‌های هرودوت تاحدودی قابل اعتماد است و پژوهش‌های نوین باستان‌شناسی هم در پاره‌ای از موارد، گفته‌های او را تأیید می‌کنند.[۵] اما نوشته‌های کتزیاس جنبهٔ داستان‌سرایی و تفریح‌انگیز دارند و تقریباً در تمامی مواردی که هرودوت و کتزیاس دربارهٔ واقعهٔ یکسانی صحبت کرده‌اند، گفته‌های آنان بسیار با هم اختلاف دارند و در مواردی که بتوان این اختلاف‌ها را از روی منابع دیگر بررسی کرد، گفته‌های کتزیاس نادرست است.[۶] کتزیاس ادعا می‌کند که از سالنامه‌های رسمی ایرانی و مشاهدات شخصی‌اش به عنوان پزشک دربار در نوشتن کتابش استفاده کرده‌است ولی بررسی‌های بیشتر نشان داده که وی حتی به زبان‌های شرقی آشنا هم نبوده‌است. اگر کتزیاس از سالنامه‌های رسمی استفاده می‌کرد، ممکن نبود آنچه را که نمی‌داند نداند ولی در عوض چیزهایی را «می‌داند» که وجود آن‌ها در سالنامه‌های رسمی، محال محض است. با این حال، نمی‌توانیم تماماً از نوشته‌های کتزیاس صرفنظر کنیم زیرا وی زمان درازی را در ایران هخامنشی بسر برد و با هخامنشیان زیادی رابطه داشت و روایات زیادی را شنیده‌است و گاهی در بین مطالب بی‌ارزشی که نقل می‌کند، یک نام یا روایتی یافت می‌شود که محال است خود او جعل کرده باشد.[۷]

منابع یونانی

در میان منابع کهن یونانی موجود که دربارهٔ کوروش هخامنشی سخن گفته‌اند، مهم‌ترین آنها هرودوت، کتزیاس و گزنفون هستند. از این میان، هرودوت بیش از یک سده و کتزیاس و گزنفون - که هم‌عصر یکدیگرند - کمتر از ۲ سده با روزگار شهریار هخامنشی فاصله داشته‌اند. بی‌شک، این نویسندگان یونانی براساس سنت تاریخ‌نگاری یونانی و بر پایهٔ احتیاجات روحی و روانی قوم و ملت خود و برحسب ذات، تربیت و خواست خویش، تاریخ ایرانیان و کورش هخامنشی را می‌نگاشتند. با این همه، روایات یونانی به هرحال و لامحاله، بر پایهٔ گزارش‌های ایرانیان شکل‌گرفته و سپس در محیط فرهنگی یونان، ریخت نهایی خود را یافته است.[۸]

با بررسی نوشته‌های هرودوت، کتزیاس و گزنفون متوجه می‌شویم که که در روزگاران پس از مرگ بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، جاذبه‌ها و دافعه‌های شخصیت وی، مانند مردان بزرگ تاریخ، سرگذشت او را نزد ایرانیان در هاله‌ای از ابهام روایات گوناگون و متناقض فرو برده بود. به نظر می‌رسد، می‌توان گزارش‌های ایرانی دربارهٔ کوروش را به ۳ دسته تقسیم کرد: روایت دوستداران، روایت مخالفان، روایت میانه‌روها.[۹]

از میان ۳ مورخ مشهور یونانی، گزنفون به تبعیت از کوروش جوان، روایت دوستداران کوروش بزرگ را گزارش کرد؛ کتزیاس به پیروی از فضای حاکم بر دربار اردشیر دوم، روایت مخالفان کوروش را نقل نمود؛ و هرودوت تحت تاثیر طبع معتدل و شخصیت معقول داریوش - که تا روزگار اردشیر یکم هخامنشی نیز تداوم یافت - روایت اعتدالیون و میانه‌روها را دربارهٔ کوروش در بیان آورد.[۱۰]

منابع یهودی

در خلال فتح بابل، کوروش منشور خود در خصوص آزادی‌های اجتماعی و دینی را اعلام کرد. بنی‌اسرائیل نیز مشمول چنین قانونی شد و کوروش آنها را مخیر کرد که در بابل بمانند یا به سرزمین کنعان در ساحل مدیترانه بازگردند. در خصوص آنان که به کنعان بازگشتند، کوروش تمهیداتی را برای بازسازی هیکل یا معبد سلیمان فراهم آورد و استقرار آنان را در آن منطقه تسهیل کرد. این رفتار برای یهودیان، که نقطهٔ مقابل رفتار اسارت‌بار بابلیان بود، کوروش را به قهرمانی برای قوم یهود بدل ساخت که جایگاه ویژه‌ای در متون دینی آنان یافت. در شماری از کتاب انبیا از کتب عهد عتیق، نام کوروش به‌عنوان منجی برده‌شده و گاه اقدام او در جهت آزادسازی یهود از اسارت، به‌عنوان یک مأموریت خودآگاه یا ناخودآگاه الهی تلقی شده است. نمونه‌ای از این یادکرد را می‌توان در کتاب دوم تواریخ ایام (۲۲:۳۶-۲۳)، کتاب عزرا (۱، ۴:۳-۵، ۵:۱۳-۱۷، ۶:۳، ۱۴) کتاب اشعیا (۲۸:۴۴، ۱:۴۵ به‌بعد، ۱:۴۶-۲، ۴۷) و کتاب دانیال (۲۱:۱، ۶:۲۹، ۱:۱۰) بازجست.[۱۱]

نام

نوشتار اصلی: ریشه نام کوروش
 
نوشتهٔ حکاکی‌شده به زبان پارسی باستان، عیلامی و زبان اکدی بر ستون پاسارگاد «من کوروش، شاه هخامنشی هستم».

نام کوروش در منابع مختلف به صورت‌های گوناگونی ذکر شده‌است. در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شده‌اند، بصورت «کورو» یا «کوروش» (به پارسی باستان: )‏ و در صیغهٔ مضافٌ‌الیه «کورائوش» خوانده می‌شد. در نسخهٔ عیلامی سنگ‌نبشته‌ها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شده‌است. این نام در تورات بصورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده و در زبان یونانی آن را «کورُس» می‌گفته‌اند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا «سایروس» یا «سیروس» خوانده می‌شود.[۱۲] از مورخین سده‌های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر الدول و ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الخالیه نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر «کورُس»، طبری در تاریخ الرسل و الملوک و ابن اثیر در تاریخ کامل «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا «کوروش» نوشته‌اند.[۱۳]

کهن‌ترین دیدگاه‌ها دربارهٔ معنی نام کوروش را در آثار کتزیاس، پلوتارخ و استرابو می‌توان یافت که هیچ پایهٔ علمی ندارند، ولی از لحاظ قدمت شایان توجه است.[۱۴] کتزیاس و پلوتارخ، نام کوروش را به‌معنی «خورشید» دانسته‌اند. به‌روایت کتزیاس (پرسیکا، بند ۴۹)، پس از پادشاهی داریوش دوم، همسرش «پسر دیگری برایش آورد و او را کوروش به‌معنی خورشید نامید». پلوتارخ (ذیل «اردشیر»، فصل ۱، بند ۲) نیز دربارهٔ کوروش، پسر دوم داریوش دوم، چنین می‌نویسد: «کوروش نامش را از کوروش قدیم گرفت که، چنانکه می‌گویند، از خورشید نام گرفت؛ زیرا Κύρος واژه‌ای پارسی برای «خورشید» است. واژهٔ «خورشید» در فارسی باستان باید -hvar* بوده باشد، از ایرانی آغازین xvar*؛ که قابل مقایسه با -hvar در اوستایی و svar در سانسکریت است.[۱۵] از سوی دیگر، در روایت استرابو (کتاب ۱۵، فصل ۳، بند ۶)، نام کوروش بزرگ در آغاز «آگراداتس» بود و «کوروش» نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از نام رود «کُر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. سستی این نظر از آنجا روشن است که پیش از کوروش بزرگ، پدربزرگش نیز به همین نام خوانده می‌شد.[۱۶]

طی سال‌های اخیر، افرادی بدون آگاهی به تکنیک زبان‌شناسی، اقدام به ریشه‌سازی نام کوروش کرده‌اند، که رضایی باغ بیدی تعدادی از آنان را ذکر کرده‌است[۱۷]:

  • به معنی «قوچ».
  • به معنی «دورن‌گر، آینده‌نگر».
  • به معنی «چوپان/شبان».
  • واژه‌ای مادی و ترکیبی از «کور» (پسر) و «اوش» (روشنایی) به معنی «پسر روشنایی».
  • واژه‌ای کردی و ترکیبی از «کور» (پسر) و «رش» (سیاه) به معنی «پسر سیاه»(در اینجا «سیاه» نشان بزرگی و احترام است.).
  • ترکیبی از «کور» (پسر) و «روش» (خورشید) به معنی «پسر خورشید».
  • ترکیبی از واژه مادی kora-* (پسر) و واژه اوستایی aša- (راستی) به معنی «پسر راستی».
  • در اصل «خوروش» بوده به‌معنی «شبیه خورشید»
  • مرتبط با واژهٔ یونانی κύρτός به‌معنی «سرور، سالار»
  • مرتبط با واژهٔ یونانی κύρτός به‌معنی «خمیده، مجعد» به‌معنی «مجعدموی، کسی که موی مجعد دارد»

بعضی از دانشمندان به‌دنبال ریشه‌شناسی نام کوروش بودند که رضایی باغ بیدی به‌طور خلاصه ذکر کرده‌است[۱۸]:

  • نام غیر ایرانی است و ریشه در زبان ایلامی دارد. که این نظریه بر دوپایه استوار است:
    • پارس همان انشان/انزان باستانی و بخشی از پادشاهی ایلام بوده‌است.
    • برخی از نام‌های برجای مانده ایلامی با ku-ri- آغاز می‌شوند. برای مثال زادوک با اشاره به فعل «کور» در ایلامی نو معنی «پرستاری کننده، مراقبت کننده» را برای نام کوروش پیشنهاد می‌کند. با توجه به حضور ایرانیان در بابل و ایلام و پرداختن آنان به بسیاری از امور اداری و اقتصادی در آن مناطق، نام‌های ایرانی در متون متاخر بابلی و ایلامی فراوان به کار رفته‌اند. از این رو، اساس این نظریه استوار به نظر نمی‌رسد. کهن‌ترین کاربرد نام کوروش در بابل، در متنی بابلی متعلق به سال ۵۴۰/۵۴۱ ق م به صورت ku-ui-ra-šú دیده شده است. به‌علاوه در الواح ایلامی تخت جمشید نام ku-ru-uk-ka/kurukka/ نیز آمده که می‌تواند بازماندهٔ نام ایرانی kuru-ka- به‌معنی «کوروش کوجک» باشد.
  • نام ایرانی شرقی است.
  • نام هندواروپایی، هم خانواده با kúru- سانسکریت و به معنی «کور، نابینا» است.
  • کوروش به معنی «جوان، کودک» است.
  • از ریشه هندواروپایی و هندوایرانی kaũ-* به معنی «خوار کردن، پست کردن»، مشتق شده است و به معنی «خوار کننده دشمن در مشاجره» است. شایان ذکر است این ریشه حتی یک مشتق در هیچ یک از زبان‌های ایرانی دورهٔ باستان تا کنون ندارد.

تبار و خانواده

 
 
 
هخامنش
شاه پارس
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
چیش‌پیش
شاه پارس
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
آریارمنه
فرماندار پارس
 
کوروش یکم
شاه انشان
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
آرشام
فرماندار پارس
 
کمبوجیه یکم
فرماندار انشان
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
گشتاسپ
شاهزاده
 
کوروش دوم
شاه ایران
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
داریوش یکم
شاه ایران
 
کمبوجیه دوم
شاه ایران
 
بردیا
شاهزاده
 
آرتیستون
شاهدخت
 
رکسانا
شاهدخت
 
آتوسا
شهبانو
 
 
 
 

نیای کوروش برای چندین نسل بر قبایل پارس حکمرانی می‌کرده‌اند که از حکاکی‌ها و گزارش‌های تاریخ معاصر کوروش هویدا است. در سنگ‌نبشتهٔ کوروش در پاسارگاد آمده‌است: «من کوروش شاه هستم، شاه هخامنشی»، «کوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشی» یا «کوروش، شاه بزرگ، پسر کمبوجیه، شاه هخامنشی». در حکاکی‌های شهر بابل از اور اینگونه شروع می‌کند: «کوروش، شاه تمام جهان، شاه سرزمین انشان، پسر کمبوجیه، شاه سرزمین انشان»[۱۹] و در استوانهٔ کوروش، کوروش خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ شهر انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از خانواده‌ای که همیشه پادشاه بوده‌است» معرفی کرده‌است.[۲۰][۲۱]

به گفتهٔ هرودوت، کوروش نسب شاهانه داشته‌است. به‌جز کتزیاس، دیگر نویسندگان یونانی، ماندانا دختر آستیاگ را مادر کوروش دانسته‌اند و گزارش داده‌اند که کوروش حاصل ازدواج کمبوجیه یکم و ماندانا بوده‌است. برخی از پ


:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ها , ,



زندگی نامه ی حافظ
نوشته شده در دو شنبه 8 مهر 1392
بازدید : 1464
نویسنده : مدیر وبسایت
شخصیت ها و بزرگان
زندگی نامه ی حافظ
توسط :محمد حسینی

حافظ را نمی توان از سنخ شاعران تک بعدی و تک ساحتی محسوب و تفکر شاعرانه اش را تنها به یک وجه خالص تفسیر و تاویل کرد.

شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز و رمز و پرسش از حقیقت هستی است.

زندگی.
.

خواجه شمس الدین محمدبن محمد حافظ شیرازی، از بزرگترین شاعران نغزگوی ادبیات فارسی است. حافظ در اوایل قرن هشتم ه‍.ق- حدود سال 727- در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش بهاءالدین، بازرگان و مادرش اهل كازرون بود. پس از مرگ پدر، شمس الدین كوچك نزد مادرش ماند و در سنین نوجوانی به شغل نانوایی پرداخت. در همین دوران به كسب علم و دانش علاقه مند شد و به درس و مدرسه پرداخت. بعد از تحصیل علوم، زندگی او تغییر كرد و در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس درس علمای بزرگ شیراز را درس كرد. او به تحقیق و مطالعه كتابهای بزرگان آن روزگار- از قبیل كشاف زمخشری، مطالع الانظار قاضی بیضاوی و مفتاح العلوم سكاكی و امثال آنها- پرداخت. همچنین در مجالس درس قوام الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمود بن حسن اصفهانی شیرازی نیز حضور داشت.


بعد از آن زندگانی حافظ تغییر کرد و او در جرگه طالبان علم درآمد و مجلس‌های درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک‌کرد و به تتبع و تفحص و تحقیق در کتاب‌های مهم دینی و ادبی از قبیل کشّاف زمخشری و مطالع‌الانظار قاضی بیضاوی و مفتاح‌العلوم سکاکی و امثال آنها پرداخت و محمد گلندام، معاصر وی همان کسی که دیوان حافظ را جمع‌آوری کرده، او را چندین‌بار در مجلس درس قوام‌الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمودبن حسن اصفهانی شیرازی (772م ه) مشهور به ”ابن‌الفقیه نجم“ عالم و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزل‌های او را در همان محفل علم و ادب شنیده‌است.

چنانکه از سخن محمد گلندام برمی‌آید حافظ در دو رشته از دانش‌های زمان خود یعنی علوم شرعی و علوم ادبی مشغول تحقیق و تتبع بود و چون استاد او قوام‌الدین خود عالم به قراآت سبع بود طبعاً حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائت‌های چهارده‌گانه (از شواذ و غیر آن) ممارست می‌کرد و خود در شعرهای خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به کلام‌الله اشاره نموده است و به تصریح تذکره‌نویسان اتخاذ تخلص ”حافظ“ نیز از همین اشتغال نشأت کرده است. اما تفحص در آثار آن دوره و دقت در حرفه و پیشه کسانی که لقب ”حافظ“ داشته‌اند نگارنده را بر آن می‌دارد که تخلص ”حافظ“ را به سبب خوش‌آوازی و احیاناً غزل‌خوانی او بداند.


شیراز در دوره کودکی و نوجوانی حافظ اگرچه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت اما یکی از مراکز بزرگ علمی و ادبی ایران و جهان اسلام بشمار می‌آمدد و این نعمت، از تدبیر اتابکان سلغری فارس، برای شهر سعدی و حافظ فراهم آمده بود. حافظ در چنین محیطی که هنوز انجمنگاه دانشوران و سخنوران و عارفان و شاعران بزرگ بود، پرورش علمی و ادبی می‌یافت.

حافظ از میان امیران عهد خود چند تن را در شعرهایش ستوده و یا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کرده است مانند ابواسحق اینجو (مقتول به سال 758 ه) و شاه شجاع (م 786 ه) و شاه منصور (م 795 ه) و در همان حال با پادشاهان ایلخانی (جلایریان) که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبن شیخ اویس (784-813 ه) را مدح‌کرد. از میان رجال شیراز، از حاجی قوام‌الدین حسن تمغاجی (م 754 ه) در شعرهای خود یادکرده و یک‌جا هم از سلطان غیاث‌الدین‌بن‌سلطان‌سکندر فرمانروای بنگال که در سال 768 بر تخت سلطنت بنگال جلوس کرده‌بود یادنموده‌است.


هنگامی که شهرت شاعرنوازی سلطان محمود دکنی (780-799 ه) و وزیرش میر فیض‌الله انجو به فارس رسید حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه به منی هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت از شیراز به ”هرموز“ رفت و در کشتی محمود شاهی که از دکن آمده بود نشست اما پیش از روانه شدن کشتی باد مخالف وزیدن گرفت و شاعر کشتی را -ظاهراً به قصد وداع با بعضی از دوستان در ساحل هرمز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا - ترک گفت و این غزل را به میر فیض‌الله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت:
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی‌ارزد به می‌‌بفروش دلق ما کزین به‌تر نمی‌ارزد...


یکبار نیز حافظ از شیراز به یزد که دردست شعبه‌ای از شاهزادگان آل‌مظفر بود رفت ولی خیلی زود از اقامت در ”زندان سکندر“ خسته شد و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدین‌گونه آرزو کرد:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تاملک سلیمان بروم


:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ها , ,



زندگی نامه ی سعدی
نوشته شده در دو شنبه 8 مهر 1392
بازدید : 1481
نویسنده : مدیر وبسایت

نکاتی درمورد بوستان و گلستان سعدی نويسنده: محمدکاظم بدرالدین بوستانسعدی بوستان را در سال 655هـ‌‌ق در ده باب به نظم درآورد:«ز ششصد فزون بود پنجاه‌وپنجکه پُر دُر شد این نامبردار گنج»پندها و آرزوهای سعدی در بوستان بیش از دیگر آثار او جلوه‌گر است. به‌ عبارت دیگر سعدی مدینه فاضله‌ای را که به دنبال آن بود، در بوستان تصویر کرده است. در بوستان انصاف و حق‌پذیری فضیلتی است گران‌قدر و ستودنی. بوستان جهان حقیقت است. بنابراین در آنجا حق‌گویی و حق‌شنوی مقامی والا دارد. صدای بشردوستانه سعدی در آنجا به گوش می‌رسد. شبی که نیمی از بغداد طعمه حریق می‌شود، آن کسی که خدا را شکر می‌گوید (که دکان ما را گزندی نبود)، سنگدل است و خودخواه.«پسندی که شهری بسوزد به نارو گرچه سرایت بود بر کنار»بوستان سعدی انسان را تصفیه می‌کند. در جای جای این کتاب عواطف انسانی و هم‌دلی و پیوستگی افراد بشر جلوه‌گر است: «چو بینی یتیمی سرافکنده پیشمده بوسه بر روی فرزند خویش»در بوستان، گاه توبه گنه‌کاری پشیمان پذیرفته می‌شود، ولی عابدی مغرور که از مجاورت او ننگ دارد ـ اگر چه با عیسی(عليه السلام) همنشین است ـ دوزخی می‌شود.گلستانسعدی گلستان را در سال 656هـ‌ق در هشت باب تدوین کرد:«در آن مدت که ما را وقت خوش بودز هجرت ششصد و پنجاه‌وشش بود»سعدی در این اثر با انتخاب کلمات مناسب و گزینش‌های درست، خواننده را به وجد می‌آورد.واژه‌ها در گلستان از نوعی موسیقی جاندار و همچنین نوعی هم‌آوندی و هماهنگی برخوردارند.با توجه به حرکات ریتمیک واژه‌ها درمی‌یابیم که سعدی با هنرمندی و با دانش فراوان و اینده‌نگری واژه‌ها را برگزیده است. گلستان به سبب نثر مسجع و آهنگین خود زیباترین کتاب نثر فارسی است.«احمد تمیم‌داری» پژوهشگر و استاد و دانشگاه می‌گوید: «در کشورهای اسلامی آثار سعدی را به ‌عنوان کتاب‌های درسی تدریس می‌کنند به ویژه گلستان که نه‌تنها در بین خواص که در بین عامه مردم نیز شناخته شده است.» این استاد توجه به آثار ادبی به ‌ویژه گلستان سعدی را برای جوانان، علمای علوم تربیتی و سیاست‌مداران لازم می‌داند و می‌گوید: «وقتی سفیر انگلستان در یکی از کشورهای شبه‌قاره، گلستان سعدی را از بر و بدون غلط می‌خواند، حساب ما روشن می‌شود».خدامحوری در آثار سعدیسعدی موحدی است مخلص که اعتقاد به وحدانیت خداوند را به صفا و نورانیت آراسته است به‌گونه‌ای که دیباچه گلستان و بوستانش را با ستایش پروردگار یکتا آذین بسته است.مقدمه گلستان شامل فصیح‌ترین الفاظ و عبارات و حاوی بلیغ‌ترین مفاهیمی است که جان هر موحدی را لبریز از احساسات خداپرستانه و عواطف ستایش‌گرانه نسبت به ذات پروردگار یگانه می‌سازد. او دل شاکر خویش را با خشوع واژگان چنین عجین می‌سازد: «منت خدای را عز‌وجل، که طاعتش موجب قربت است و به ‌شکر اندرش مزید نعمت...».سعدی از آن زاهدان صاحب‌دل و وارستگان از کدورت آب‌ و گل است که می‌داند آدمی در همه احوال در معرض سهو و نسیان و فریب شیطان قرار دارد. از این رو دست به دعا برمی‌دارد که:«خدایا تو برکار خیرم بداروگرنه نیاید زمن هیچ ‌کار»سعدی و نعت پیامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) سعدی نیل به رستگاری و صفا را در پیروی از روش پیامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) برمی‌شمرد، چنان‌که می‌گوید:«مپندار سعدی که راه صفاتوان رفت جز بر پی مصطفی»در دیباچه گلستان از رسول اکرم(صلي الله عليه و آله) با القاب «سید کائنات»، «مفخر موجودات»، «رحمت عالمیان»، «صفوت آدمیان» و «تتمه دور زمان» نام برده است.در بوستان نیز در عظمت رسالت رسول و مراتب شخصیت نبی‌ اکرم(صلي الله عليه و آله) چنین می‌سراید:«امام رسل پیشوای سبیلامین خدا مهبط جبرئیل...یتیمی که ناکرده قرآن درستکتب‌خانه چند ملت بشست...چه نعت پسندیده گویم تو را؟علیک‌السلام ای نبی ‌الورا»سعدی در هنگام نوشتن آثار خویش به استقبال روایاتی از پیامبر می‌رود و از آن توشه‌ها برمی‌گیرد. به ‌عنوان نمونه برای ارائه پیام صلح و بشردوستی، فرمایش ارزنده پیامبر را این‌گونه به شعر درمی‌آورد:«بنی‌آدم اعضای یک‌ پیکرندکه در آفرینش ز یک گوهرندچو عضوی به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار»ادب و محبت سعدی نه‌تنها نسبت به نبی مکرم اسلام(صلي الله عليه و آله) که این احترام و ارادت نسبت به خاندان طاهرین پیامبر به چشم می‌خورد:«خدایا به حق بنی ‌فاطمهکه بر قول ایمان کنم خاتمهاگر دعوتم رد کنی یا قبول من و دست و دامان آل‌ رسول»شیفتگی و دل‌شدگی سعدی چنان است که در عالم عشق‌ورزی، عشق محمد و آل محمد را کافی و تمام می‌داند: «سعدی اگر عاشقی کنی و جوانیعشق محمد بس است و آل‌ محمد»سعدی و نکوهش مردم‌آزاری و ظلمشاعران ایرانی همواره بر انسان‌دوستی تأکید و اصرار کرده‌اند. سعدی از جمله شاعران دین‌دار و فرهیخته‌ای است که پیام ظلم‌ستیزی و محبت‌رسانی را در عالم انسانیت منتشر کرده است.در حکایت دوم از باب سوم گلستان می‌گوید:«کجا خود شکر این نعمت گزارمکه زور مردم‌آزاری ندارم»در بوستان نیز چنین از مردم‌آزاری، بیزاری می‌جوید: «مردم‌آزاری در چاه افتاد. فریاد برآورد و کمک‌ خواست. یکی بر سرش سنگی کوفت و گفت: تو هرگز رسیدی به فریاد کسکه می‌خواهی امروز فریادرس» از دیدگاه سعدی آزار رساندن به دیگران برای سودبخشی به خویش کاملاً مردود است. او می‌گوید هما به این دلیل پرنده فرخنده‌ای است که هیچ‌ مرغ دیگری را به جهت غذای خود نمی‌کشد:«همای بر همه مرغان از آن شرف داردکه استخوان خورد و جانور نیازارد»آزار نرساندن به خلق لازمه انسانیت است. سعدی در مذمت مردم‌آزاری می‌گوید: «دل زیر دستان نباید شکستمبادا که روزی شوی زیردست»یا: «مزن بر سر ناتوان دست زورکه روزی به پایش درافتی چو مور»روح سعدی بیزار از ستم و سرشار از محبت است به‌گونه‌ای که این‌ احساسات، تار و پود آثارش را تشکیل می‌دهند. در همه‌ جا زمزمه عواطف نوع‌دوستانه‌اش به‌گوش می‌رسد. همه‌ جا صحبت از ترحم می‌کند، اما او شاعر فهیم و واقع‌نگری است که موقعیت‌ها و شرایط را هم در نظر دارد. از این ‌رو می‌گوید:«ترحم بر پلنگ تیز دندانستمکاری بود بر گوسفندان»سعدی و عشقسعدی در غزل، بیشتر عاشق است تا عارف و نصیحت‌گر. سعدی از شاعران انگشت‌شماری است که غزل‌های عاشقانه او اغلب از مطلع تا به مقطع عاشقانه می‌ماند و برخلاف حافظ به موضوع‌های دیگر نمی‌پردازد. سعدی از شیوه عشق‌بازی سخت آگاه است:«که سعدی راه و رسم عشق‌بازیچنان داند که در بغداد تازی»در نظر سعدی عشق شرف آدمی است. به همین خاطر با وجودی که در یکی از خونبارترین روزگاران تاریخ جهان، زندگی کرد، اما عشق را فراموش نکرد و زیباترین نغمه‌های عاشقانه جهان را در زبان فارسی به‌ وجود آورد.محمدعلی فروغی پس از بیان ویژگی‌های ممتاز سعدی، این‌چنین به‌ شرح دل‌سوختگی این شاعر می‌پردازد: «همه مزایا که برای سعدی برشمردیم اگر در یک کفه ترازو بگذارند، کفه دیگر که با او برابری می‌کند، جنبه عاشقی اوست. وجود سعدی را از عشق و محبت سرشته‌اند. همه مطالب را به بهترین وجه ادا می‌کند، اما چون به عشق می‌رسد، شور دیگر درمی‌یابد. هیچ‌ کس عالم عشق‌ را نه ‌مانند سعدی درک کرده و نه به بیان آورده است. عشق او بازیچه هوا و هوس نیست. امری بسیار جدی است. عشق پاک و عشق تمامی است که برای مطلوب از وجود می‌گذرد و خود را برای او می‌خواهد نه او را برای خود. عشق او از مخلوق آغاز می‌شود، اما سرانجام به خالق می‌رسد و از این‌ روست که می‌گوید:«عشق را آغاز هست انجام نیست»...هرکس با سعدی مأنوس می‌شود ناچار به محبت او می‌گراید.

 


 




شعري زيبا از سعدي
 
 



ای یار جفا کرده ی پیوند بریده!

این بود وفا داری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده

در خواب گزیده لب شیرین گلندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

مرغ دل صاحبنظران صید نکردی

الا به کمان مهره ی ابروی خمیده

میل ات به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

گر پای به در می نهم از نقطه ی شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی

گر دیده به کس باز کند روی تو دیده…

:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ها , ,



زندگی نامه ی بيل گيتس
نوشته شده در دو شنبه 8 مهر 1392
بازدید : 1832
نویسنده : مدیر وبسایت

 

بیل گیتس
زادروز ۲۸ اکتبر ۱۹۵۵
سیاتل، واشنگتن
محل زندگی مدینا، واشینگتن، ایالات متحده آمریکا
ملیت آمریکایی
پیشه رئیس مایکروسافت (غیر اجرایی)، همکاری چرخی بنیاد بیل و ملیندا گیتس، مدیر برکشایر هاتاوی، مدیر ارشد اجرایی شرکت سرمایه گذاری آبشار
همسر ملیندا گیتس
فرزندان ۳
والدین ویلیام اچ گیتس
مری ماکسول گیتس
 

ليام هنري گيتس" سوم مشهور به "بيل گيتس" (Bill Gates)، در 28 اکتبر سال 1955 در يک خانواده ي متوسط در شهر "سياتل" آمريکا به دنيا آمد. پدر بيل، "ويليام هنري گيتس دوم"، وکيل دادگستري و يکي از سرشناسان شهر "سياتل" است. مادر او آموزگار مدرسه و يکي از اعضاي "هيئت مديره" (United Way International) بود که در امور خيريه نيز فعاليت داشت. بيل گيتس در اين خانواده و در کنار دو خواهر خود رشد کرد. بيل در کودکي بيشتر وقت خود را در کنار مادربزرگ سپري كرد و از او تاثير بسيار گرفت. وي از همان دوران کودکي، روحيه ي رقابت طلبي خود را نشان داد و تلاش مي كرد تا در هر زمينه اي از دوستان خود پيش باشد.
گيتس تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه ي ""Lakeside پشت سر گذاشت. در آغاز يکي از سالهاي تحصيلي، مسئولان مدرسه ي "Lakeside" تصميم گرفتند با کمک خانواده ي دانش آموزان، يک سري کامپيوتر اجاره کنند و در اختيار دانش آموزان قرار بدهند. در اين دوران، بيل گيتس با کامپيوتر آشنا شد و به سرعت، در بهره گيري از آن مهارت کسب نمود. وي نخستين نرم افزار خود را که يک بازي ساده بود در سن سيزده سالگي نوشت.
گيتس به همراه دوست خود "پل آلن" (Paul Allen ) که دو سال از او بزرگتر بود و در زمينه ي سخت افزار کامپيوتر هم مهارت داشت، بيشتر وقت خود را سرگرم برنامه نويسي در اتاق کامپيوتر ""Lakeside بود.
گيتس در سال 1973 وارد دانشگاه "هاروارد" شد و در آنجا با "استيو بالمر" (Steve Ballmer) که اكنون، رئيس بخش اداري مايکروسافت است آشنا شد. گيتس زماني که در "هاروارد" بود يک نسخه از زبان BASIC را براي کامپيوتر MITS Altair طراحي کرد.
بيل گيتس در سال 1975 به همراه دوست دوران کودکي خود "پل آلن"، شرکت کوچکي با نام "مايكروسافت" (Microsoft) با شعار "در هر خانه يک کامپيوتر" بنا نهاد. مايکروسافت، انواع زبانهاي برنامه نويسي را براي کامپيوترهاي گوناگون توليد مي کرد. در آن زمان، مايکروسافت تنها چهل کارمند داشت که شبانه روز به شدت کار مي کردند و کل فروش آن تنها  4/2 ميليون دلار در سال بود.
در سال 1980، شرکت IBM براي اينکه از بازار کامپيوترهاي شخصي باز نماند، کامپيوتر خود را - که PC نام گرفت و کامپيوترهاي امروزي نيز مبتني بر آن هستند - ساخت و وارد بازار كرد. اين شركت تصميم گرفت کار نرم افزار آن را به عهده ي شرکت ديگري بگذارد؛ اين بود که شاهين خوشبختي بر دوش مايکروسافت نشست و IBM، قراردادي با شرکت کوچک مايکروسافت بست تا نرم افزارهاي سازگار با کامپيوترهاي شخصي IBM توليد کند.
کامپيوتر هاي جديد IBM از پردازنده هاي شانزده بيتي 8088 شرکت "اينتل" استفاده مي کرد. بنابراين، مايکروسافت براي فروش زبانهاي برنامه سازي خود به يک سيستم عامل شانزده بيتي نياز داشت. در آن زمان، شخصي به نام "تيم پاترسون" كه در کارگاه خانه ي خود يک کامپيوتر شانزده بيتي کوچک ساخته بود، براي آن يک سيستم عامل ساده شانزده بيتي نوشت و نام DOS 86 را براي آن برگزيد. بيل گيتس تمامي حقوق سيستم عامل DOS 86 را به بهاي هفتاد و پنج هزار دلار به دست آورد. بيل گيتس و پل آلن، سيستم DOS 86 را متناسب با کامپيوتر هاي شخصي IBM تغيير دادند و با افزودن امکانات بيشتر، از آن يک سيستم عامل قوي شانزده بيتي ساختند. مايکروسافت، اين سيستم عامل را MS-DOS ناميد. سيستم هاي MS-DOS بر روي کامپيوترهاي شخصي IBM جاي گرفتند و IBM، درصدي از فروش کامپيوترهاي PC خود را براي بهره گيري از MS-DOS به مايکروسافت مي پرداخت. به تدريج امپراتوري بيل گيتس بر روي سيستم MS-DOS بنيان نهاده شد. از آن پس، مايکروسافت با توليد سيستم عامل گرافيکي Windows و دستاوردهاي موفق ديگر، گامهاي بزرگتري به سوي موفقيت برداشت.
بنابر آخرين آمار، بيش از 95 درصد از دارندگان کامپيوترهاي شخصي در سراسر جهان از دستاوردهاي گوناگون مايکروسافت استفاده مي کنند.
يکي از دلايل موفقيت "مايکروسافت" به گفته ي خود گيتس، به خدمت گرفتن افراد باهوش در اين شرکت است.
هم اكنون بيل گيتس با دارايي بيش از پنجاه ميليارد دلار، ثروتمندترين مرد دنيا شناخته شده است. وي زماني که تنها نوزده سال داشت، مايکروسافت را مديريت مي کرد. او به قدري سخت كوش بود که حتي گاهي چند روز محل کارش را ترک نمي کرد و به همراه کارمندان خود، به سختي، سرگرم انجام پروژه هاي گوناگون و سفارش مشتريان بود.
گيتس در سال 1994 با "مليندا فرنج گيتس" ازدواج کرد که نتيجه ي آن يک دختر (متولد سال 1996) و يک پسر (متولد سال 1999) بوده است.
وي در سال 2000 از سِمَت مدير عاملي كناره گرفت و "بالمر" را جايگزين خود كرد. پس از آن، به ادامه ي راه مادر پرداخت (بنا نهادن بنياد خيريه) و با بيست و نه ميليارد دلار سرمايه، بنياد خيريه ي "بيل و مليندا" را بنا نهاد.
او در سال 2006 بيان داشت كه از جولاي 2008، كار در مايكروسافت را رها مي‌كند، اما به دليل علاقه ي زياد، در كارهاي برنامه‌نويسي به مايكروسافت كمك خواهد كرد. هم اکنون بيل گيتس به همراه همسر و فرزندان خود در شهر "سياتل" ساکن است.
تا به امروز، مايکروسافت با بيش از چهل هزار کارمند در شصت کشور جهان و با درآمد خالص 25.3 ميليارد دلار در پايان سال مالي 2001، از جمله موفق ترين شرکتهاي ايالات متحده ي امريکا و يکي از راهبران صنعت کامپيوتر بوده است.
 
برگرفته از:


http://www.smeir.ir
http://www.bazyab.ir

ویلیام هنری گیتس سوم (به انگلیسی: William Henry Gates III)‏ سرشناس به بیل گیتس در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۵ میلادی در سیاتل، مرکز ایالت واشنگتن آمریکا زاده شد. او و پل آلن شرکت مایکروسافت را پایه ریزی نمودند. گیتس به‌عنوان مدیر عامل و مدیر معماری نرم‌افزار در شرکت مایکروسافت فعّالیّت کرده‌است و هم اکنون رئیس هیئت مدیره ی این شرکت است و دارای بیشترین سهام (معادل ۸٪) می‌باشد.

بر پایهٔ مجلّه فوربس بیل گیتس در سال ۲۰۰۸ میلادی، سومین مرد ثروتمند جهان پس از وارن بافت سرمایه‌دار آمریکایی و کارلوس اسلیم بازرگان مکزیکی است.[۱] وی تا پیش از این بین سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۷ میلادی ثروتمندترین مرد جهان بود و دارایی‌های او معادل ۶۵ میلیارد دلار برآورد شده بود. در مجموع، ثروت خانواده گیتس بعد از خانواده وال مارت و بنیانگذارش در رتبه دوم قرار دارد. در ژانویه ۲۰۰۷ مجله فورچون اعلام کرد که ثروت کارلوس اسلیم، میلیاردر مکزیکی، از ثروت بیل گیتس پیشی گرفته بوده است.

بیل گیتس در دنیا به‌عنوان بنیان‌گذار تحول در رایانه‌های شخصی بسیار مشهور است. نحوه تجارت بیل گیتس به دلیل اینکه قدرت رقابت را از رقیبان سلب کرده‌است همواره مورد انتقاد بوده‌است و در زمان هایی نیز از او به این دلیل شکایت شده‌است. گیتس همواره تلاشهای خیرخواهانه متعددی را نیز تعقیب کرده‌است و در این راستا بنیاد بیل و ملیندا گیتس را در سال ۲۰۰۰ تأسیس کرده‌است.

زندگی‌نامه

بیل گیتس در ۲۸ اکتبر سال ۱۹۵۵ متولد شد و در کنار دو خواهرش در سیاتل رشد کرد. گیتس در خانواده‌ای به دنیا آمد که از تاریخی غنی در تجارت و سیاست و خدمات اجتماعی سرشار بود. پدرش ویلیام هنری گیتس دوم وکیل دادگستری و یکی از سرشناسان شهر سیاتل بود و مادر او آموزگار مدرسه و یکی از اعضای هیأت مدیرهٔ (United Way International) بود که در امور خیره نیز فعالیت داشت.

گیتس در مدرسهٔ شروع به تحصیل کرد. سپس به علاقه خود به نرم‌افزار پی برد و برنامه‌نویسی را در سن ۱۳ سالگی شروع کرد.

در همین جا بود که هستهٔ اولیهٔ مایکروسافت شکل گرفت.در بهار سال ۱۹۶۸ میلادی مدرسه تصمیم گرفت که دانش آموزان را با پدیده‌ای جدید که به تازگی در دنیا شکل گرفته‌بود یعنی کامپیوتر آشنا کند.کامپیوترها هنوز بزرگ‌تر و گران‌تر از آن بودند که مدرسه بتواند خریداری کند. به همین منظور مدرسه صندوقی را برپا کرد و اعلام کرد که برای اجارهٔ یک سال کامپیوتر PDP-10 ساخت شرکت DEC، کمک کنید. پول زیادی بیشتر از هزینهٔ اجاره یک سال جمع‌شد. اما مدرسه، جذابیت این غول الکترونیکی را برای شاگردان دست کم گرفته بود.این شاگردان، بیل گیتس، پل آلن که دو سال از گیتس بزرگ‌تر بود و چند تای دیگر از دوستان بودند که همگی در حال حاضر از برنامه‌نویسان ارشد مایکروسافت هستند.

در سال ۱۹۷۳ گیتس وارد دانشگاه هاروارد شد و با استیو بالمر مدیر اجرایی حال حاضر مایکروسافت آشناشد. در هاروارد گیتس نسخه‌ای از زبان برنامه‌نویسی بیسیک را برای اولین

در سال دوم دانشگاه را رهاکرد تا تمام انرژی خود را صرف مایکروسافت کند. شرکتی که او در سال ۱۹۷۵ با دوست دوران کودکی خود پل آلن آغاز کرده‌بود بر این باور استوار بود که کامپیوتر به وسیله‌ای ارزشمند بر روی هر میزی و در هر خانه‌ای تبدیل خواهد شد. آنها شروع به ساخت نرم‌افزار برای کامپیوترهای خانگی کردند. افق دید گیتس برای محاسبات شخصی محور موفقیت‌های شرکت مایکروسافت شد.

با مدیریت بیل گیتس، مأموریت گیتس برای گسترش نرم‌افزار و آسان‌تر شدن آن و کم هزینه‌تر و دلپذیر شدن آن برای استفاده کنندگان کامپیوتر به پیشرفت خود ادامه داد. کمپانی به اهداف بلند مدت می‌اندیشید و در سال ۲۰۰۵ در آمدی نزدیک به ۶.۲ میلیارد دلار برای تحقیق و توسعه سرمایه‌گذاری کرده‌است.

در سال ۱۹۹۹، گیتس کتاب «Business @ the Speed of Thought» را نوشت، کتابی که نشان می‌دهد کامپیوتر چگونه می‌تواند در تجارت و کسب و کار مشکلات کاربران را حل کند. این کتاب به ۲۵ زبان ترجمه شده‌است و در بیش از ۶۰ کشور موجود می‌باشد. این کتاب در لیست پرفروش‌ترین کتاب‌ها در روزنامهٔ نیویورک تایمز، یو اس ای تودی، وال استریت ژورنال و فروشگاه اینترنتی آمازون قرارگرفت. کتاب پیشین گیتس به نام «The Road Ahead» که در سال ۱۹۹۵ مننتشر شده بود برای ۷ هفته متوالی حائز رتبهٔ اول در روزنامه نیویورک تایمز شد.

بیل گیتس در ژانویه ۱۹۹۴ میلادی با خانم ملیندا فرنچ از کارمندان مایکروسافت ازدواج کرد. ملیندا اهل دالاس در ایالت تگزاس آمریکا است. این زوج دارای سه فرزند به نامهای جنیفر کاترین گیتس (۱۹۹۶ میلادی)، روری جان گیتس (۱۹۹۹ میلادی) و فوب ادل گیتس (۲۰۰۲ میلادی) هستند.

یکی از مدرن‌ترین و گران‌ترین خانه‌های جهان بوده که در کنار تپه می‌باشد و منظره‌ای رو به در مدینا واقع در واشنگتن دارد. بر طبق برآورد مجموعه خانه و زمینش معادل ۱۲۵ میلیون دلار ارزش دارد و مالیات آن در حدود ۱ میلیون دلار در سال می‌باشد. همچنین در بین دارایی‌های بیل گیتس، مجموعه‌ای از نوشته‌های لئوناردو داوینچی موجود می‌باشد که او در سال ۲۰۰۴ به مبلغ ۳۰.۸ میلیون دلار در یک حراجی خریداری کرده‌است.

آدرس ایمیل بیل گیتس بطور گسترده‌ای در دنیا پخش شده‌است و در حدود ۴ میلیون ایمیل در سال ۲۰۰۴ دریافت کرده‌است که بیشتر آنها اسپم می‌باشند. به گفته او در بین ایمیلهای دریافتی تعداد زیادی مربوط به پیشنهادهایی برای پولدار شدن می‌باشد که اگر آزاردهنده نباشند حداقل خنده‌دار است.

بنیاد بیل و ملیندا گیتس

 
بیل گیتس و همسرش ملیندا گیتس در ژوئن سال ۲۰۰۹ میلادی

گیتس تمام منافع حاصل از دو کتاب خود را به موسسات غیر انتفاعی که استفاده از تکنولوژی در آموزش و افزایش مهارت‌ها را حمایت می‌کردند اختصاص داده‌است. بشر دوستی در نزد گیتس از اهمیت بالایی برخوردار است. او و همسرش ملیندا، موسسه خیریه‌ای را با سرمایه ۲۸.۸ میلیارد دلار ایجاد کردند تا فعالیتهای بشردوستانه را در زمینه‌های بهداشت جهانی و آموزش حمایت کنند با این امید که در قرن بیست و یکم تمام مردم دنیا به آموزش و بهداشت دسترسی داشته باشند. این موسسه مبلغ ۳.۶ میلیارد دلار به ، ۲ میلیارد دلار به توسعه آموزش درمناطقی که سطح درآمد مردم پایین می‌باشد اهدا کرده است که در آمریکا و کانادا به صورت اهدا کامپیوتر و دسترسی به اینترنت برای همگان در کتابخانه‌های عمومی بوده است.

مایکروسافت

نوشتار اصلی: مایکروسافت

شرکت مایکروسافت درآمدی معادل ۳۹.۷۹ میلیارد دلار در پایان سال مالی ۲۰۰۵ داشته‌است و در حدود ۶۱ هزار نفر کارمند در بیشتر از ۱۰۲ کشور جهان دارد. در پانزدهم جون سال ۲۰۰۶ شرکت مایکروسافت اعلام کرد که در ماه ژوئیه ۲۰۰۸ بیل گیتس از کار روزمره شرکت به منظور صرف زمان بیشتر در کار سلامت جهانی و آموزش در بنیاد بیل و ملیندا گیتس کنار خواهد رفت. بعد از ماه ژوئیه ۲۰۰۸ بیل دوباره به‌عنوان مدیر شرکت مایکروسافت و مشاور پروژه‌های توسعه کلیدی مایکروسافت باز خواهد گشت. دو سال فرصت لازم برای جابجایی تضمینی بر جابجایی آرام و با برنامه‌ای در وظایف روزانه بیل گیتس خواهد بود.در ماه جون ۲۰۰۶، ری اوزی در شغل سابق گیتس به‌عنوان مدیر طراح نرم‌افزار برگزیده شد و در کنار گیتس مشغول به کار در زمینه معماری تکنیکی و مسئول محصولات حذف شده شد. کرگ موندی به‌عنوان مدیر تحقیقات و مسئول برنامه ریزی در شرکت مایکروسافت برگزیده شد و در کنار بیل گیتس کار می‌کند .

مقاله در ترکیبیات

بیل گیتس در ترکیبیات و علوم کامپیوتر نظری کار کرده است و چنانچه در ریاضیات بود ممکن بود محقق سرشناسی در ترکیبیات و علوم کامپیوتر نظری شود. به گفتهٔ لایوش (Lajos) مقاله زیر نوشته منسوب به بیل گیتس است که در آن نا مساوی ای اثبات شده و هنوز تنها کار در آن زمینه (برای مرتب سازی پنکیک [۱] ) است. بیل گیتس و پاپادیمیتریو کران‌های بالا و پایین مورد نظر را در حدی بهبود بخشیده اند که در حال حاضر همبهترین کران‌ها هستند : (منبع: خبرنامهٔ مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات شمارهٔ 41


:: موضوعات مرتبط: علمی , زندگی نامه ها , ,



صفحه قبل 1 صفحه بعد